جدول جو
جدول جو

معنی پیل فام - جستجوی لغت در جدول جو

پیل فام
به رنگ پیل، پیل گون، دارای رنگی چون رنگ فیل، پیل رنگ
لغت نامه دهخدا
پیل فام
برنگ پیل پیلگون پیل رنگ
تصویری از پیل فام
تصویر پیل فام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیه فام
تصویر سیه فام
سیاه رنگ، سیاه گون، آنچه به رنگ سیاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعل فام
تصویر لعل فام
به رنگ لعل، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیل فام
تصویر نیل فام
کبودرنگ، به رنگ نیل، نیلگون
فرهنگ فارسی عمید
نام قصبه ای مرکز قضا در ایالت تابور از چکسلواکی، در 40 هزارگزی مشرق تابور، دارای آبهای معدنی و کارخانه های پارچۀ پشمی و ریسبافی و چیت سازی و کاغذسازی، (قاموس الاعلام ترکی)
نام قضائی است در چکسلواکی دارای 1183 گز مساحت، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)،
مال بسیار، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
پیل گام. که چون فیل تواند گام برداشت. که چون فیل قدم بردارد. که مانند فیل براه رود:
برق جه، بادگذر، یوزدو و کوه قرار
شیردل، پیل قدم، گورتک، آهوپرواز.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
که فیل افکند. که فیل را تواند برتافتن از نیرومندی. که با پیل برآیدو او را پست کند از بس زورمندی و قدرت:
شیربچه گر بزخم مور اجل رفت
پیل فکن شیر مرغزار بماناد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کلان شرم (زن)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام فرشتۀ رب النوع ابر و گران دود و نژم و ضیا است. (آنندراج) (انجمن آرا). نام فرشتۀ موکل بر ابر و بخار. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ دساتیر شود
لغت نامه دهخدا
نیل رنگ، کبود، به رنگ نیل:
آمد هلال روزه و بنمود روی خویش
مانند نعل زرین از چرخ نیل فام،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
پیل فام، (فرهنگ فارسی معین)، پیل رنگ، فیل رنگ، پیلگون
لغت نامه دهخدا
پیل قدم، دارای قدمی چون فیل:
گورساق و شیرزهره، یوزتاز و غرم تک
پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی،
منوچهری،
ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه
پیل گام و سیل برّ و شخ نورد و راهجوی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
پای پیل، پیل پا، دارای پائی چون پیل:
گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای،
منوچهری،
بسی حربه ها زد بر آن پیل پای
بسی نیز قارورۀ جان گزای،
نظامی،
، گرز، پیل پا، نوعی حربه که زنگیان دارند:، نوعی قدح شراب، پیل پا،
ز راجه منم پیل پولاد خای
که بر پشت پیلان کشم پیلپای،
نظامی
لغت نامه دهخدا
پیلوار، بار یک پیل، آن مقدار که یک پیل تواند حمل کرد، کنایه از بسیار بسیار، معنی ترکیبی آن آنقدر بارکه آنرا پیل بردارد از عالم خروار و شتربار، (آنندراج) :
در پیلبار از تو مقصود نیست
که پیل تو چون پیل محمود نیست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
سیاه فام. سیه رنگ:
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود.
سعدی.
رجوع به سیاه فام و سیاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
که عوام پیرجامه گویند. جامۀ فراخ و بلند. رب دشامبر. اما ظاهراً کلمه پی جامه و آن مأخوذ از پوی جامۀ هندی باشد. رجوع به پی جامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیل فامی
تصویر نیل فامی
نیلگونی کبودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل فام
تصویر لعل فام
لال فام سور سرخ برنگ لعل لعل وش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر فام
تصویر شیر فام
برنگ شیر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه فام
تصویر سیه فام
آن چه به رنگ سیاه باشد سیاه رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل بان
تصویر پیل بان
نگخبان فیل، فیل بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل جامه
تصویر پیل جامه
جامه فراخ و بلند رب دشامبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل سای
تصویر پیل سای
در سایه تخت پیلپایش پیلان نکشند پیلسایش. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل شرم
تصویر پیل شرم
زنی که شرم بزرگ دارد زنی که آلت وی کلان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پیل افکن: شیر بچه گر بزخم موراجل رفت پیل فکن شیر مرغزار بماناد، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چون فیل گام تواند برداشت کسی که مانند فیل راه رود پیل گام: برق جه باد گذر یوز دو و کوه قرار شیر دل پیل قدم گورتک آهو پرواز. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلی فای
تصویر پلی فای
فرانسوی چین گسیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیل فام
تصویر نیل فام
برنگ نیل کبود نیلگون
فرهنگ لغت هوشیار
دارای فدی چون فیل پیل قدم: گور ساق و شیر زهره یوز تاز و غرم تگ پیل گام و گرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
آن مقدار که یک پیل حمل تواند کرد باریک پیل پیلوار، بسیاربسیار: زبهرنام اگرشاه زاولی محمود به پیلوار بشاعرهمی شیانی داد کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر که جود او بصله گنج شایگانی داد. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل بار
تصویر پیل بار
پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیل فام
تصویر نیل فام
به رنگ نیل، لاجوردی
فرهنگ فارسی معین
کبود، نیلگون، نیلی رنگ، نیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد