نام قصبه ای مرکز قضا در ایالت تابور از چکسلواکی، در 40 هزارگزی مشرق تابور، دارای آبهای معدنی و کارخانه های پارچۀ پشمی و ریسبافی و چیت سازی و کاغذسازی، (قاموس الاعلام ترکی) نام قضائی است در چکسلواکی دارای 1183 گز مساحت، (قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبه ای مرکز قضا در ایالت تابور از چکسلواکی، در 40 هزارگزی مشرق تابور، دارای آبهای معدنی و کارخانه های پارچۀ پشمی و ریسبافی و چیت سازی و کاغذسازی، (قاموس الاعلام ترکی) نام قضائی است در چکسلواکی دارای 1183 گز مساحت، (قاموس الاعلام ترکی)
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)، مال بسیار، (غیاث)
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)، مال بسیار، (غیاث)
پیل گام. که چون فیل تواند گام برداشت. که چون فیل قدم بردارد. که مانند فیل براه رود: برق جه، بادگذر، یوزدو و کوه قرار شیردل، پیل قدم، گورتک، آهوپرواز. منوچهری
پیل گام. که چون فیل تواند گام برداشت. که چون فیل قدم بردارد. که مانند فیل براه رود: برق جه، بادگذر، یوزدو و کوه قرار شیردل، پیل قدم، گورتک، آهوپرواز. منوچهری
که فیل افکند. که فیل را تواند برتافتن از نیرومندی. که با پیل برآیدو او را پست کند از بس زورمندی و قدرت: شیربچه گر بزخم مور اجل رفت پیل فکن شیر مرغزار بماناد. خاقانی
که فیل افکند. که فیل را تواند برتافتن از نیرومندی. که با پیل برآیدو او را پست کند از بس زورمندی و قدرت: شیربچه گر بزخم مور اجل رفت پیل فکن شیر مرغزار بماناد. خاقانی
پیل قدم، دارای قدمی چون فیل: گورساق و شیرزهره، یوزتاز و غرم تک پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی، منوچهری، ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سیل برّ و شخ نورد و راهجوی، منوچهری
پیل قدم، دارای قدمی چون فیل: گورساق و شیرزهره، یوزتاز و غرم تک پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی، منوچهری، ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جِه پیل گام و سیل برّ و شَخ نورد و راهجوی، منوچهری
پای پیل، پیل پا، دارای پائی چون پیل: گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای، منوچهری، بسی حربه ها زد بر آن پیل پای بسی نیز قارورۀ جان گزای، نظامی، ، گرز، پیل پا، نوعی حربه که زنگیان دارند:، نوعی قدح شراب، پیل پا، ز راجه منم پیل پولاد خای که بر پشت پیلان کشم پیلپای، نظامی
پای پیل، پیل پا، دارای پائی چون پیل: گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای، منوچهری، بسی حربه ها زد بر آن پیل پای بسی نیز قارورۀ جان گزای، نظامی، ، گرز، پیل پا، نوعی حربه که زنگیان دارند:، نوعی قدح شراب، پیل پا، ز راجه منم پیل پولاد خای که بر پشت پیلان کشم پیلپای، نظامی
پیلوار، بار یک پیل، آن مقدار که یک پیل تواند حمل کرد، کنایه از بسیار بسیار، معنی ترکیبی آن آنقدر بارکه آنرا پیل بردارد از عالم خروار و شتربار، (آنندراج) : در پیلبار از تو مقصود نیست که پیل تو چون پیل محمود نیست، نظامی
پیلوار، بار یک پیل، آن مقدار که یک پیل تواند حمل کرد، کنایه از بسیار بسیار، معنی ترکیبی آن آنقدر بارکه آنرا پیل بردارد از عالم خروار و شتربار، (آنندراج) : در پیلبار از تو مقصود نیست که پیل تو چون پیل محمود نیست، نظامی
آن مقدار که یک پیل حمل تواند کرد باریک پیل پیلوار، بسیاربسیار: زبهرنام اگرشاه زاولی محمود به پیلوار بشاعرهمی شیانی داد کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر که جود او بصله گنج شایگانی داد. (معزی)
آن مقدار که یک پیل حمل تواند کرد باریک پیل پیلوار، بسیاربسیار: زبهرنام اگرشاه زاولی محمود به پیلوار بشاعرهمی شیانی داد کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر که جود او بصله گنج شایگانی داد. (معزی)